خاطرات یک فندق

مینویسم که یادم نره چطور میگذره :)

خاطرات یک فندق

مینویسم که یادم نره چطور میگذره :)

me and my cousin

چهار ساعت راه از شهرم اومدم پیش دختر خالم که میخواست باهام حرف بزنه اما الان کنارم ساکت نشسته

به نظرتون چیکار کنم؟