-
مورد رحمت الله
جمعه 25 آذر 1401 21:20
گاهی از حسودیام بنویسم یکم تخلیه بشم خسته شدم اینقدر حس حسادتمو کنترل کردم که به کسی صدمه نزنه یکم بریزم بیرون شاید واسه خودم نجات شد . از نجات گفتم ... میم ع یادم افتاد ضربه بزرگیه برام ولی تماماً مقصر خودمم چطور زخمی که خودم به خودم زدم درمان کنم؟ چطور (نمیدونم چی چطور ، شاید باورتون نشه ولی برای اینکه کلمه پیداکنم...
-
صندلی حسود
جمعه 25 آذر 1401 20:59
باید درس بخونم باید تمرین های فیزیک بنویسم ولی انرژیش نیس. با خودم میگم کاش جای عض م بودم ولی احمقانه است که برم از اول شروع کنم وقتی خدا خواسته آخرشو بهم بده. پس شکر الله. به قول پاندای ترم اولی : الله چوخ شکر. اسمشو بذارید حسودی ولی از این پاندا خوشم نمیاد، به نظرم هم خوش لباسه هم خوشگله هم تلاش میکنه مثل من درسخون...
-
فندق ناراحت نباش
جمعه 25 آذر 1401 20:34
شاید بهترین لطفی که به خودم کردم این بود که کوچ کردم. توی روزای عادی ... (دروغ گفتم توی روزای غیر عادی) معمولاً اینطوریم که از جاهای جدید خوشم میاد و باید تغییر مکان بدم کلا یه جا دایم باشم بهم نمیسازه حتی مجازی من که فعال اینستاگرام بودم الان نوتیفشو هم بستم یه زمانی هم فعال تلگرام بودم که الان فقط از اجبار کانال...
-
اینجا کسی هست؟
جمعه 25 آذر 1401 17:49
میشه اگه کسی به بلاگ اسکای سر زد و صفحه منو هم دید حداقل یک نظر بذاره. کم کم حس میکنم اینجا کسی نیس و دارم توی دنیایی زیست میکنم که تنها موجود زنده اش منم. لطفاً اگه کسی دیگه هم زنده است بهم خبر بده. ممنونم.
-
اندیشه آبی
جمعه 25 آذر 1401 17:43
چند روزه دارم به دخترا فکر می کنم و جا داره بگم در مرکزیتش اونجا وجود داره که با هیجان داستان پسر عینکی دانشکده مکانیک برای سودا تعریف کردم. سودا اسم قشنگیه. دوشنبه کلاس دارم و به احتمال زیاد میرم البته هنوز مشخص نیست. از اونجایی که بابام میدونه خرجم زیاده یا شاید هم مامانم بهش گفته اوضاعم خیط شده امشب بابام گفت بهم...
-
دوشنبه آبی
سهشنبه 22 آذر 1401 05:52
دیروز دانشکده مکانیک کلاس داشتم از دانشگاه اومدم بیرون که با بی آرتی برم خونه ایستگاه شلوغ بود در نتیجه رفتم برج بلور یه چیزی بزنم بر بدن طبق معمول گشنم بود از اینکه تنها رفتم دانشگاه ناراحت بودم میم ع که قهره میخواستم عض م رو ببرم که امتحان داشت و حتی نشد باهاش مطرح کنم که باهام میاد یا نه الکی هم وقتمو گرفت ترافیک...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 22 آذر 1401 05:48
اینقدر اینجا نیومدم که یادم رفته چطور باید باهاش کار کنم ولی چون حس میکنم وارد دوران جدیدی شدم دلم میخواد اینجا بنویسم :)
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 22 آذر 1401 05:46
بازم برگشتم بلاگ اسکای خوش اومدم
-
me and my cousin
پنجشنبه 10 مهر 1399 15:25
چهار ساعت راه از شهرم اومدم پیش دختر خالم که میخواست باهام حرف بزنه اما الان کنارم ساکت نشسته به نظرتون چیکار کنم؟